خلاصه قسمت سوم سریال جلال ۲
در قسمت سوم سریال جلال ۲ چه اتفاقی افتاد ؟
رصد امروز ، درتاریخ ۲۸ بهمن ۹۹ اولین قسمت از فصل دوم سریال جلال از شبکه یک سیما پخش شد. این سریال که به قیام مردم تبریز در سال ۵۶ و اتفافات آن می پردازد توسط صدا و سیمای مرکز آذربایجان شرقی تولید شده است.
عمار تفتی، حمیرا ریاضی، همایون ارشادی، هادی افتخارزاده، ناصر هاشمی، مهران رجبی، رضا آبپاک، فاطمه شکری، سنا پورسعیدی، حامد منافی و کامیار شکیبایی از جمله بازیگران این مجموعه هستند که به تهیهکنندگی علیرضا جلالی و نویسندگی و کارگردانی حسن نجفی طی سال ۹۹ تولید شده است.
قسمت سوم سریال جلال ۲
و اما آنچه در قسمت سوم سریال جلال ۲ :
گروهبان باز هم به کافه رفته است و با مهوش خانمی که آنجا کار میکند، هم صحبت شده اند و درباره زندگی و گذشتهشان صحبت میکنند.
جلال و رقیه خانمی که به آنها پناه برده است و با هم صحبت میکنند و راضیه خانم در موقعیتی مناسب جلال را کنار میکشد و درباره رقیه از او سوال میکند و او میگوید که مدتها است به او و خانواده اش کمک میکرده است که رقیه نیز متوجه پچپچ آنها میشود. راضیه بیش از اندازه حساس شده است و رقیه نیز متوجه این موضوع شده است که در موقعیت مناسب ماجرای زندگی و آشنایی اش با حاج جلال را برای راضیه تعریف میکند و او گوش میدهد که باعث میشود راضیه احساس بهتری داشته باشد و دیگر حالش بد نباشد.
سارا دختر جلال به همراه اسماعیل همسرش به تلفنخانه رفته است تا با خانواده شوهرش صحبت کند که پدر اسماعیل به او شماره ای میدهد تا با کسی صحبت کند و دوباره شماره ی جدید را به تلفن چی میدهد اما این خصوصی و بدون حضور همسرش صحبت میکند.
دختر رقیه در خانه نشسته است و یواشکی پسر همسایه را از دور میبیند که راضیه از راه میرسد و متوجه هول شدن مریم میشود و آخر سر از کارش درمیآورد و به بهانه های مختلف با مریم هم کلام میشود و از عشق و زندگی برایش میگوید تا بتواند به او کمک کند و داستان عاشقی خودش با جلال را تعریف میکند که مریم نیز از خاستگاری که دارد میگوید و میگوید مادرش مخالف است و او منتظر است که سربازی اش تمام شود.
گروهبانی که دنبال جلال است با یکی از سربازان صحبت میکند و میگوید دستگیر کردن جلال موضوع هیثیتی است و هرجور که هست باید او را بگیرد چرا که ۲۰ سال است زندگی اش را مختل کرده است و دیگر نمیتواند.
حاج مهدی در خانه از خواب بیدار شده است و با آماده کردن صبحانه بالای سر همسرش میرود و زیر لب چیزی را زمزمه میکند و به حجره اش میرود و مشغول فروختن فرش است که ماموران ساواک از راه میرسند و شروع به گشتن آنجا میکنند و با برداشتن کاغذ هایی او را با خود میبرند…
گروهبان فخاری از فرمانده اش انتقالی میگیرد و به بخش امنیت میرود. مامور ساواک درحال بازجویی حاج مهدی است که او میگوید درست جلویش بنشیند و احترامش را نگه دارد که باعث عصبانیتش میشود و او را جوری میزند که از حال میرود.
جلال و راضیه باهم خلوت کرده اند و مشغول صحبت میباشند و از حال و هوای این روزهایشان به یکدیگر میگویند. اسماعیل بر سر قرار با دو نفر که یکی خانم و یکی آقا است رفته است.
هم بندی حاج مهدی شروع به سر و صدا میکند و خبر میدهد که او مرده است که شبانه او را به خارج از شهر میبرند و خاکش میکنند.